فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

هفته دوازدهم زندگی فسقلی

سلام فسقلی جون، امروز وارد هفته 12 میشی   کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اندازه كودك شما به حدود 5 سانتي متر يعني تقريبا اندازه يك ليموترش رسيده است و حدود 15 گرم وزن دارد. صورت او به صورت يك انسان كامل شباهت بيشتري دارد. چشمهايش كه در ابتدا در دو طرف صورت او شكل گرفته بودند، به يكديگر نزديكتر شده اند و گوشهاي او در نزديكي مكان نهايي خود در دو طرف سر او قرار دارند. روده هاي كودك شما، كه آنقدر سريع رشد كرده اند كه تا حدي وارد بند ناف او هم شده بود، حركت بازگشتي خود را به سمت حفره شكمي آغاز مي كند. كليه هاي او، ادرار را در مثانه جمع آوري مي كنند. سلولهاي عصبي او به سرعت زياد شده اند و ارتباطات عصبي مغز در حال شكل گيري هستند. ...
1 تير 1390

و باز هم ادامه ماجرای فسقلی...

خب فرشته کوچولو آماده باش تا بقیشو برات بگم. هیچی دیگه ما رفتیم مشهد و توی اون سه چهار روزی که مشهد بودیم من بازم همه علائمی که نشون میداد تو میخوای بری رو داشتم. خیلیییییی سفر خوبی بود، واقعا بهش احتیاج داشتم، روز دوشنبه بود که ما برگشتیم تهران، بابایی رفت سرکار و منم گرفتم خوابیدم. (دکتر بهم گفته بود جواب آزمایشت رو دوشنبه بعد از ظهر بیار که ببینم). خودم میخواستم قبل از اینکه برم دکتر یه آزمایش بتای دیگه بدم که ببینم بتا همچنان میره بالا یا پایین اومده، نزدیکای ظهر از خواب بیدار شدم و رفتم آزمایشگاه، به خانومه گفتم اگه میشه جواب آزمایش رو ساعت 2 بهم بدید، گفتش که اگه واسه ساعت 2 میخواستی باید زودتر میومدی الان اگه آزمایش بدی ساعت 8...
31 خرداد 1390

فسقلی 4 سانت میشود...

سلاااااام فسقلی من  روز یکشنبه وقت دکتر داشتیم، عمو حامد کلی به زحمت افتاد، بردمون تا بیمارستان و حدود سه ساعت معطل شد تا کارامون تموم شه ( ایشالا که واسه نی نی دار شدنشون  بتونیم جبران کنیم). یه سری آزمایش دکتر برام نوشت ، چند تا تست و آزمایش هم همونجا دادم و بعدش......... رفتیم سونو فسقلییییییییییییییییییی ؛ 4 سانتیمتر شده بودی ، وای انقدر حس خوبی بود وقتی دیدمت، دست و پات کاملا مشخص بود قلبت هم مث یه نخود بود که تند تند میزد . دوستت دااااااااااارم ، یکسره بهت فکر میکنم ، تصویری که ازت دیدم توی سونو مدام جلوی چشممه. همه سونوهاتو نگه میدارم تا بزرگ که شدی خودت ببینی چقدر فسقلی بودی، آها راستی داشت یادم...
31 خرداد 1390

ادامه ماجرای فسقلی...

سلام فسقلی جونم، قبل از اینکه ادامه ماجرا رو برات بگم خواستم بگم که امروز نوبت دکتر داریم، باید ببرم به دکتر جدید نشونت بدم، ممکنه بخواد سونو کنه، اگه سونو کرد تکون بخوریااااااا میخوام قشنگ ببینمت، اگرم مث نی نی گولوی خاله نگین بای بای کردی که دیگه بهتر .... بووووس خب ، حالا برگردیم به ادامه ماجرا هیچی دیگه من که رسیدم خونه کلییییی گریه کردم ولی بعدش آرومتر شدم. میدونی فسقلی خدا یه چیزایی توی زندگیم بهم داده که اگه تا آخر عمرم هم شکرش کنم بازم کمه، یکی از اونا باباییته، به خودشم گفتم، به خاطر بودن باباییت،  هیچوقت نمیتونم به خاطر نداشتن چیزی به خدا گله کنم، چون فکر میکنم خدا خیلییییی بیشتر از حدم بهم لطف داش...
29 خرداد 1390

خبر خوب برای فسقلی

سلااااام فسقلی به خبر خوب دارم برات   بابایی هم قراره توی وبلاگت مطلب بنویسه.... هوراااااااااا     فکر کنم الان این شکلی شدی   یا شاید این شکلی    ...
28 خرداد 1390

سونوی فسقلی

سلااااام فرشته کوچولو. اومدم بقیه ماجرا رو برات تعریف کنم. تا اونجایی برات گفتم که بی بی چک مثبت شد و منم به بابایی گفتم. تصمیم گرفتم برم دکتر تا برام آزمایشای لازم رو بنویسه. هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودم که دکترت کی باشه، واسه همین رفتم به یه مطب که تازگیا نزدیک خونمون افتتاح شده بود. اون مطبه یه خانوم ماما داره و یه متخصص. اونروز که من رفتم خانومی که ماماست بودش. خلاصه کلی باهام صحبت کرد که چی بخورم ،چکار نکنم، برام توضیح داد که ویارم ممکنه انقدر شدید باشه که نتونم چیزی بخورم و حتی ممکنه توی دو سه ماه اول کاهش وزن هم داشته باشم. بعدشم یه سونو و یه سری ازمایش برام نوشت که قرار شد من نتیجه ش رو بیارم و نشونش بدم. منم فردا ص...
28 خرداد 1390

هفته یازدهم زندگی فسقلی

سلام فسقلی جونم. امروز وارد هفته یازده میشی. این تغییراتیه که توی این هفته داری کوچولوووو کودک شما چگونه تغییر می کند؟ كودك شما اكنون به اندازه يك انجير است و بدن او كاملا شكل گرفته است؛ حدود 3.8 سانتي متر طول و حدود هشت گرم وزن دارد. پوست او هنوز شفاف است و به همين خاطر مي توان اكثر رگهاي خوني او را به وضوح ديد. بعضي از استخوانهاي او در حال تشكيل شدن بوده و ريشه دندانهاي كوچك او به تدريج در زير لثه اش ظاهر مي شوند. انگشتان دست و پاي او كاملا از يكديگر جدا شده اند و او به زودي قادر خواهد بود كه مشتش را باز و بسته كند. او لگدهاي آرامي مي زند و كش و قوس مي آيد؛ حركات ريز او به قدري نرم و روان است كه بيشتر شبيه به رقص در آب مي ...
27 خرداد 1390

ورود فسقلی

سلام فسقلی مامان. از امروز میخوام شروع کنم خاطراتتو بنویسم. دیروز بابایی خونه بود من نتونستم بیام چیزی بنویسم. ما امسال حدودای هشتم اردیبهشت اسباب کشی داشتیم ، دو روز بعد از اینکه وسایلمونو اوردیم خونه جدید من بیرون که رفته بودم همینطوری به سرم زد یه بی بی چک بگیرم با اینکه هنوز زود بود بی بی چک نشون بده که تو توی دلم هستی یا نه، ولی خب طبق معمول که واسه همه کاری عجله دارم خواستم ببینم اومدی یا نه، خلاصه تست کردم و دیدم بلهههههههه مثبت شد، خودم یه خرده شک کردم سریع رفتم داروخونه و یه دونه دیگه گرفتم دیدم اونم مثبت شد ، دیگه نمیدونی چه حالی داشتم ، داشتم ذوقزده میشدم . با اینکه همیشه عاشق سورپرایز کردنم ولی نتونستم خودمو کنترل کنم. به...
25 خرداد 1390