فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

عکسای جدید ایلیا

سلام قبل از اینکه بقیه ماجرا رو بنویسم میخوام چند تا عکس از ایلیا بذارم.   این عکس 35 روزگی ایلیاس   ما قبلا یه پازل درست کردیم که الان قاب شده روی دیواره، با اینکه تنوع رنگ زیادی نداره ولی ایلیا خیلیییییی بهش خیره میشه، اینجا هم بغل باباییش بوده و داره از کنار پازل رد میشه   این عکس هم تولد یکماهگی ایلیای ماست   اینم دو تا عکس دیگه از پسرکمون   ...
27 بهمن 1390

خاطره زایمان -2

سلام ببخشید غیبتم خیلی طولانی شد روز سه شنبه صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم، نمازمو خوندم و آماده شدم واسه رفتن، با مامانم و همسرم و پدر همسر راهی بیمارستان شدیم، یه نیم ساعتی طول کشید تا کارای پذیرش رو انجام دادیم بعد از مامانم و پدر همسرم خداحافظی کردم و با مهدی (همسر) وارد بخش شدیم. اونجا دم به دقیقه یه دکتر با یه پرونده میومد و یه سری سوال ازم میکرد و یه سری چیزا رو چک میکرد و میرفت، اونروز صد دفعه من گفتم که به پنی سیلین حساسیت دارم! خلاصه این کارا هم انجام شد و من کم کم آماده شدم واسه اتاق عمل، روحیه م خیلی عالی بود، نزدیک در اتاق عمل خانومی هم که از طرف موسسه رویان اومده بود رو دیدم و یه کم با هم حرف زدیم و بعدش وارد اتاق عم...
23 بهمن 1390

خاطره زایمان -1

  از وقتی فهمیدم باردارم تصمیمم این بود که اگه بتونم طبیعی زایمان کنم، یه سری کلاس و ورزش و استخرم میرفتم، تا اینکه نزدیکای هفته چهلم بودم و خبری از اومدن گل پسر نبود، روز یکشنبه که نوبت دکتر داشتم دکتر بهم گفت اگه تا یکشنبه دیگه به دنیا نیومد قبل از اینکه بیای اینجا اول برو یه سونو بده تا وضعیت جنین مشخص شه، پسرک ما هم که همچنان قصد اومدن نداشت واسه همین من شنبه رفتم سونو که نتیجه ش رو فردا واسه دکترم ببرم، وقتی که سونو کردم دکتر سونوگرافی گفت سریع ببر به دکترت نشون بده تا تصمیم بگیره ببینم طبیعی زایمان کنی یا سزارین، منم که حسابی نگران شده بودم طاقت نیاوردم که تا فردا صبر کنم ، از همونجا رفتم بیمارستان پیش دکتر، نتیجه سونوگرافی رو...
8 بهمن 1390

گل پسر ما

سلام دوستای گلم ببخشید اگه نگرانتون کردم پسرک ما 6 روز به خاطر عفونت بستری بود، از روز یکشنبه مرخص شده و من وقت سر خاروندن هم ندارم فقط اومدم خیلییییییی خیلییییی ازتون تشکر کنم که به یاد ما بودید و دعا کردید پسرک الان خدا رو شکر حالش خوبه و مشکلی نداره بازم ممنونم از ابراز لطفتون ...
28 دی 1390

???

برای فرشته ای که دیروز برای اولین بار بغلش کردم:   ما شبی دست براریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم   ایلیای نازنین ما رو دعا کنید ...
24 دی 1390

روزای آخر

سلام کوچولو دیگه نمیخوای بیای؟ یعنی اینقدر جات راحته؟؟؟ یکشنبه که دکتر بودیم گفت بعید میدونم زودتر از دو هفته دیگه نی نی به دنیا بیاد حالا فکر کن من همیشه خودم همه کارام دقیقه نوده، دکتر هم که این حزفو زد دیگه بیخیالتر شدم، یه سری کارا هست که هنوز انجام ندادم، رااااااستی الان که داشتم اینو مینوشتم به ذهنم اومد که خودتم شبیه مایی ها!!!! میخوای تا دقیقه نود همونجا بمونی    این روزای آخر همه نگران تنها موندن منن، ولی خودم از همه خونسردترم، نمیدونم چرا یه سر سوزن هم نگران نیستم مادرجون (مامان بزرگ من) هر روز زنگ میزنه ، بنده خدا همش نگرانه، میگه کی نی نی بدنیا میاد منم هر بار توضیح میدم که ...
7 دی 1390