فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

سوء استفاده

سلام پسرک نازنینم، چند وقته میخوام وبلاگت رو آپ کنم ولی دست و دلم به نوشتن نمیره. حدودا یک ماه پیش متوجه شدم که یه نفر از عکست سواستفاده کرده، اول نسیم جون بهم گفت، من گفتم احتمالا اشتباه میکنه یا یه عکسه شبیه به تو، ولی وقتی رفتم اون صفحه رو نگاه کردم دیدم بله! عکس خودته! یکی از عکسای تولد 6 ماهگیت بود، پایینش نوشته بودن که (دور از جون تو)، این بچه پیوند مغزاستخوان کرده و نیاز به یه امپول کمیاب داره و اگه بهش نرسه.... باورم نمیشد یه ادم انقدر پست باشه که بخواد از عکس یه فرشته معصوم واسه جلب ترحم بقیه استفاده کنه، فکر میکنم تا حدی هم به هدفش رسیده بود چون چندین هزار بار این مطلب توی فیس بوک share شده بود. ب...
17 مهر 1391

عکسای اتلیه

سلام پسرک نازنینم میخوام عکسای اتلیه رو بذارم، قبلش بگم که اونروز شما خیلی خیلی بداخلاق شده بودی، از قبل از اینکه بریم عکاسی بیقراری کردی تا اخر شب. نفهمیدم واسه چی، ولی شاید بخاطر دندونات بوده                                                                     راستی هفته پیش مسافرت بودیم، در اولین فرصت عکساشو میذارم. ...
5 شهريور 1391

پایان 7 ماهگی

سلام پسرک نازنینم دیروز تولدت بود، وارد ماه هشتم زندگیت شدی، دیگه مرد شدی واسه خودت دیروز به خاطر اینکه شهادت حضرت علی بود نتونستیم تولد بگیریم واست. فقط چند تا عکس ازت گرفتم اونا رو برات میذارم   از این سه تا خواستم یکی رو انتخاب کنم بذارم ولی نتونستم، از هر سه تاش خوشم میاد                                                 این هفته قراره بریم اتلیه، چند تا عکس از شما بندازیم ، بعدشم میخوایم یه کم موهاتو مرتب کنیم، اصلا دلم نمیاد دست به موهات بزنم  ولی ...
21 مرداد 1391

چند تا عکس...

این سه تا عکس توی پارک لاله س، اردیبهشت... تقریبا 4 ماهت بود                            اینم عکس تولد 5ماهیگیته که خونه مادر جون (مامان بزرگ من) بودیم          ...
24 تير 1391

ایلیا و تولد 6 ماهگی...

سلام پسرک دوست داشتنی ببخشید هفته قبل مهمون داشتیم نتونستم وبلاگتو آپ کنم عزیزدلم روز سه شنبه 6 ماهت تموم شد و وارد ماه هفتم زندگیت شدی الان سه روزه که دیگه بجز شیر، فرنی هم میتونی بخوری، از چند روز دیگه سوپ هم به وعده های غذاییت اضافه میشه یزرگ شدی ها........ چند روز پیش داشتم به بابایی میگفتم باورت میشه این فسقلی 6 ماهه داره با ما زندگی میکنه؟؟؟ خیلی زود گذشت روز 4 شنبه واکسن 6ماهگیتو زدیم، تا بعدازظهر آروم بودی ولی کم کم بیقراریات شروع شد، بیرون که میرفتیم اروم بودی ولی به محض اینکه وارد خونه میشدیم غرغرات شروع میشد، حدودای ساعت 1 بود دیدم تبت خیلی بالاست، داغ داغ شده بودی، زنگ زدم اورژآن...
24 تير 1391

غیبت!!!

                                   سلام پسرک نازم ببخشید غیبتم خیلی خیلی طولانی شد خب یه مدت که مسافرت بودیم، یه مدتم که مهمون داشتیم........ ولی خودم میدونم که علت اصلیش تنبلی بوده از این به بعد تصمیم گرفتم شنبه ها وبلاگتو آپ کنم، شاید اینطوری بتونم به این تنبلیه غلبه کنم  ...
3 تير 1391

یه حس قشنگ

چطوری میشه توصیف کرد حس قشنگی رو که با اومدنت بهمون دادی روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی روزی نیست که خدا رو شکر نکنیم به خاطر داشتن فرشته زیبایی مثل تو لحظه لحظه بزرگ شدنت مثل معجزه میمونه وقتی "یاد میگیری" که کاری رو انجام بدی، وقتی "میتونی" کاری رو تکرار کنی، وقتی هر روزت با روز قبل فرق میکنه..... اینا همه یعنی معجزه کلی مطلب به ذهنم هجوم اورده ولی واقعا نمیتونم بنویسم فقط میتونم بگم خدایااااااااا شکر که اجازه دادی یه موجود پاک و معصوم با ما زندگی کنه   پ.ن: دوستای خوبم، نمیدونم از اینهمه لطفی که به پسرک ما دارید چطوری تشکر کنم، ممنونم ازتون ...
9 ارديبهشت 1391

اولین یادداشت بابا بعد از تولد

  بابایی نگاه به قد و قواره کوچیکت نکنی ها! بار مسؤولیت شما خیلی سنگینه. یه جایی خوندم، وقتی کسی بچه دار می شه انگار اجازه می ده که قلبش از اون موقع به بعد جدای از خودش زندگی کنه. مثل وقتی که شما توی NICU بستری بودی و ما فهمیدیم قلبمون رو توی بیمارستان جاگذاشتیم. به هر حال باید به خدا پناه برد و شکرگزار بود. چه وقتی داریم و چه وقتی که نداریم، چه وقتی خوبیم و چه وقتی که خوب نیستیم، در سختی یا آسایش ... ...
18 فروردين 1391