فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

بدون عنوان

1390/5/24 13:30
نویسنده : مامان فسقلی
801 بازدید
اشتراک گذاری

1. ایلیا و آب پرتقال

قربونت برم عزیز دلم که اینقدر آب پرتقال دوست داری، چند هفته پیش با بابایی و عمو حامد و زهرا جون بیرون رفته بودیم ، من آب پرتقال خوردم.. یه کم که گذشت دیدم شروع کردی تکون تکون خوردن، برام خیلی جالب بود چون قبلش خیلییییی کم تکون میخوردی........ این گذشت تا اینکه پریشب با بابایی رفتیم بیرون و من دوباره آب پرتقال خوردم، یه کم که گذشت دیدم باز یه تکون اساسی خوردی... قربونت برممممممم من که اینقدر خوش سلیقه ای تو ( برعکس من که همش عاشق لواشک و آلوچه و این چیزام)

 

2. یه حس خیلی قشنگ

روز شنبه رفتم بیمارستان پارس جواب آزمایشتو گرفتم، بعدش بیرون یه خرید داشتم انجامش دادم و برگشتم خونه، تصمیم گرفتم برم پیش دکتر خودم نشون بدم جواب آزمایش رو ، رفتم صارم ، با اینکه از قبل نوبت گرفته بودم ولی گفتن اسمت توی لیست نیست، خلاصه بعد از کلی اعتراض بهم نوبت دادن. بعدشم که طبق معمول دو ساعت معطل شدم که نوبتم بشه، رفتم پیش خانم دکتر اونم گفت همه چی نرماله، گفتم امکانش هست یه سونو واسه من بنویسید که خیالم راحت شه، اونم نوشت و گفتش برو پایین سونو کن، منم رفتم و به خانومه که مسئولش بود نسخه رو دادم اونم گفتش که نمییییییشه باید از قبل وقت بگیری ،گفتم من نگرانم نمیتونم تا چند روز دیگه صبر کنم، همکار اون خانومه نسخه منو برد به دکتر نشون داد و گفتش که همین موردی که شما نگرانش هستی رو برات سونو میکنیم بقیه ش خیلی طولانی میشه باید واسه بعد نوبت بگیری، گفتم خب باشه... گفت الان ساعت کار دکترمون تموم شده برو ساعت 4 و نیم بیا..... واااای خدایا من یکساعت و نیم دیگه چیکار کنم، از بس نشسته بودم کمرم درد گرفته بود، تصمیم گرفتم برم کافی شاپ بیمارستان هم یه چیزی بخورم هم یه کم وقت بگذرونم، دیدم کافی شاپ تعطیله، از یه طرف هم گرسنم شده بود ، رفتم بوفه یه ساندویچ بگیرم گفت نداریم تموم شده، گفتم جایی هست من غذا بخورم گفتش نه، رستوران هم وقت ناهارش تموم شده، دلم میخواست همونجا بشینم گریه کنم..... یه شیرکاکائو با کیک گرفتم و نشستم اونو خوردم .... یه دفعه کیفمو نگاه کردم دیدم mp3 پلیرم توی کیفمه، کلی خوشحال شدم گفتم سرمو گرم میکنم با این..... اومدم روشنش کنم دیدم نمیشههههههه، شارژَش تموم شده بود.... کلا روز جالبی بود، شب قبلش هم من اصلا نتونستم بخوابم داشتم از سردرد میمردم، خلاصه به هر بدبختی که بود اون یه ساعت و نیم گذشت و من رفتم سونوگرافی، نسخمو به خانومه نشون دادم (همون خانومه که دو ساعت پیش هم بود) ، خیلی ریلکس گفتش که " من باید بهتون وقت بدم، واسه چهارشنبه میتونید بیاید" منم همینجوری با چشای گرد شده بهش نگاه کردم گفتم " خانوووووم من یه ساعت پیش اینجا بودم یادتون رفت؟؟!!!" گفت آهان الان میرم به دکتر نشون میدم ببینم قبول میکنه با نه... گفتم همکارتون بهشون نشون داده و دکتر قبول کرده که انجام بده، گفت نهههه دکتر صبح با دکتر بعدازظهر فرق میکنه..... ای خداااااا.... گفتم باشه برید بپرسید.... رفت و اومد گفت که دکتر قبول نکرده!!!!!! گفتم خااااانووووووم پس چرا دو ساعت منو علاف کردید اینجا؟؟؟؟ گفت من که بهتون نگفتم بمونید همکارم گفته.... دیگه نمیدونستم باید چکار کنم، سریع یه ماشین گرفتم برگشتم خونه، توی راه به زور جلوی اشکامو گرفته بودم، رسیدم خونه زدم زیرگریه...خوابم میومد، سرم از درد داشت میترکید، کمرم درد گرفته بود از بس نشسته بودم رو صندلی

رفتم رو تخت دراز شدم دستمو روی شکمم گذاشتم، گفتم ایلیا خوبی تو؟ یه دفعه ای خودتو جمع کردی اومدی توی دستم، یعنی کاملا این حرکت رو حس کردم..... خیلییییییی حس خوبی بود، انگار همه خستگیا و ناراحتیام تموم شدن... قشنگترین حسی بود که از اول بارداریم تا حالا داشتم.

 

3. ارزو و تعیین جنسیت

امروز رفته بودم ارایشگاه، ارزو تا منو دید گفت درست حدس زده بودم یا نه؟ گفتم نه... پسره، بعدش گفت من هنوزم میگم دختره، هی منو نگاه میکرد و میگفت مطمئنم دختر داری تو ( حالا من اصلا تغییری نکردم) ، از یه خانومه هم که همکارش بود پرسید گفت نظر تو چیه؟ اونم گفت دختره ( اخه میدونی عزیزم، هر حدسی که ادم بزنه به احتمال 50 درصد درسته دیگه، حالا اونم خواست شانس خودشو امتحان کنهچشمک ، هیچی دیگه به ارزو گفتم دو هفته دیگه دوباره نوبت سونو دارم، اونم اصرار کرد که حتما بهم خبر بده

گفتم به هیچ عنوان دیگه دلم نمیخواد دختر باشه، با اینکه ارزوم بود که بچم دختر باشه

ایلیای من، خیلییییییییی بهت وابسته شدم، تصور اینکه سونو اشتباه کرده باشه میترسوندم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان ریحانه
24 مرداد 90 17:17
خیلی حس خوبیه وقتی نی نیت تو دلت تکون میخوره منم همین حسایی که تو داشتیو داشتم حالا بذار یکم بزرگتر شه همچین لگد میزنه
اما این درد قشنگترین دردیه که یه مادر میتونه درک کنه


اره واااقعا حس قشنگیه
زهراگلی
24 مرداد 90 18:21
ایلیا جان هوس تغییر جنسیت به سرت نزنه خاله. مامانی کلی به تو عادت کرده

امیدوارم به حرفت گوش کنه زهرا جون

somi
25 مرداد 90 1:02
خدا این آقا ایلیا رو حفظش کنه که انقدر با مامانش جور شده..
یادمون باشه هروقت باهاش رفتیم گردش براش آب پرتقال بخریم..

بعدشم دختر نرگس خیلی بانمک میشه ها، به پسرت بگو بیشتر فکر کنه

مرسییییی سمی جون
اگه نرگس قول بده دخترش کپی خودش بشه، به ایلیا میگم اگه دوست داشت بهش فکر کنه

خاله نی نی ناز
25 مرداد 90 17:53
salam azizam mer30 ke be webloge man o khahar zadamam sar zadi khoshal misham liket konam



خواهش میکنم خاله مهربون، منم لینکتون کردم

مامان نگین
25 مرداد 90 18:13
سلام مامان ایلیا. خوبی عزیزم؟ آفرین به حسن سلیقه آقا ایلیا و شما که به این مسأله اینقدر توجه داشتی. من که تا حالا به این نکته ها دقت نکرده بودم. آقا طاهای من بیش از خوردنی به صدای باباش حساسه و کلی جفتک میزنه و قل میخوره. برای جنسیت ایلیا جان هم نگران نباش. حس منم میگه که پسره. بارداری هر لحظش ی اتفاق تازست که انتظارشو نداری. پس سعی کن حال تمام لحظاتشو ببری چون خاطره شیرین لحظه های سخت همیشه موندگارتره. برای من که اینطور بوده. به هر حال امیدوارم دیگه از این لحظات حالگیر نداشته باشی. اگه زیاد گریه کنی پسرمون دل نازک میشه ها!!!!!. مواظب خودت و نی نی باش.

سلام نگین جون
راستش چون ایلیا تازه ورجه وورجه هاشو شروع کرده واسه اینه که خیلی حواسم بهش هست که چه وقتایی تکون میخوره
ممنون از راهنماییات

مامي اويسا
25 مرداد 90 21:11
پسر شدن نيني گلت مبارك دوستم...ايشالا نامدار باشه..بهترين اسموبراش گذاشتي خيلييي قشنگه...واسه ايليا گلم

ممنون عزیزمممممم

مامان زینب
26 مرداد 90 15:17
فقط دعا کن سالم باشه و اصلا مهم نیست حتی اگه اشتباه شده باشه
به منم همه میگفتن پسر داری ولی سونو گفت دخمل داری و دخملم بود ....
جدی میگماااا فقط بگو سالم باشه


همیشه اولین چیزی که از خدا خواستم همین بوده، چه اونوقع که عاشق دختر بودم و چه الان که عاشق ایلیام

زهراگلی
28 مرداد 90 0:49
می گم مگه نرگس نی نی تو راه داره داره؟

نه زهرا جان ولی از حالا به فکر دختر آینده شه

ملی
28 مرداد 90 13:16
امان از دسته این صارمی ها ، کاش می رفتی بالا پیشه مدیریت و اعتراض میکردی ، میدونم من هم علافی زیاد تو صارم کشیدم اما در کل اونجا رو دوست دارم کلاسهای آکوا هم حتمان بیا ، قوربونه اون پسره مهربون که اینقدر مامانشو دوست داره و تحمله ناراحتیه مامانشو نداره

منم دوست دارم صارمو ولی خیلییی وقتم تلف میشه هر وقت میرم
کلاسارو هم چند وقته قراره برم ولی همش تنبلی میکنم، به احتمال خیلی زیاد از شنبه شروع کنم


مریم
29 مرداد 90 12:01
سلام خوبی ؟ امان از دست این دکتر ها . منم زیاد از دستشون کشیدم.خدا نکنه آدم یه کار اورژانسی داشته باشه .اینجور موقع ها خیلی قانون مند میشن !!
زهره مامان هلیا
31 مرداد 90 0:47
تو حاملگی آدم حساس میشه از بدشانسی از این بالا ها هم زیاد سرش میاد خوبه شما تو خیابون گریه نکردین من دو سه بار تو خیابون گریه کردم


اره زهره جون میفهمم چی میگی واسه خودمم پیش اومده

نرگس
8 شهریور 90 3:15
دو روز اینجا نمیام خودتون ببرید و بدوزید
زهرا جونم خوبی خوشی؟
دوستان همه پسرزا شدند من میخوام نهایت تلاشمو بکنم یه جین دختر بیارم بدم بهشون برن حالشو ببرند

خدا از خانومی کمت نکنه نرگسی جونم