بدون عنوان
1. ایلیا و آب پرتقال
قربونت برم عزیز دلم که اینقدر آب پرتقال دوست داری، چند هفته پیش با بابایی و عمو حامد و زهرا جون بیرون رفته بودیم ، من آب پرتقال خوردم.. یه کم که گذشت دیدم شروع کردی تکون تکون خوردن، برام خیلی جالب بود چون قبلش خیلییییی کم تکون میخوردی........ این گذشت تا اینکه پریشب با بابایی رفتیم بیرون و من دوباره آب پرتقال خوردم، یه کم که گذشت دیدم باز یه تکون اساسی خوردی... قربونت برممممممم من که اینقدر خوش سلیقه ای تو ( برعکس من که همش عاشق لواشک و آلوچه و این چیزام)
2. یه حس خیلی قشنگ
روز شنبه رفتم بیمارستان پارس جواب آزمایشتو گرفتم، بعدش بیرون یه خرید داشتم انجامش دادم و برگشتم خونه، تصمیم گرفتم برم پیش دکتر خودم نشون بدم جواب آزمایش رو ، رفتم صارم ، با اینکه از قبل نوبت گرفته بودم ولی گفتن اسمت توی لیست نیست، خلاصه بعد از کلی اعتراض بهم نوبت دادن. بعدشم که طبق معمول دو ساعت معطل شدم که نوبتم بشه، رفتم پیش خانم دکتر اونم گفت همه چی نرماله، گفتم امکانش هست یه سونو واسه من بنویسید که خیالم راحت شه، اونم نوشت و گفتش برو پایین سونو کن، منم رفتم و به خانومه که مسئولش بود نسخه رو دادم اونم گفتش که نمییییییشه باید از قبل وقت بگیری ،گفتم من نگرانم نمیتونم تا چند روز دیگه صبر کنم، همکار اون خانومه نسخه منو برد به دکتر نشون داد و گفتش که همین موردی که شما نگرانش هستی رو برات سونو میکنیم بقیه ش خیلی طولانی میشه باید واسه بعد نوبت بگیری، گفتم خب باشه... گفت الان ساعت کار دکترمون تموم شده برو ساعت 4 و نیم بیا..... واااای خدایا من یکساعت و نیم دیگه چیکار کنم، از بس نشسته بودم کمرم درد گرفته بود، تصمیم گرفتم برم کافی شاپ بیمارستان هم یه چیزی بخورم هم یه کم وقت بگذرونم، دیدم کافی شاپ تعطیله، از یه طرف هم گرسنم شده بود ، رفتم بوفه یه ساندویچ بگیرم گفت نداریم تموم شده، گفتم جایی هست من غذا بخورم گفتش نه، رستوران هم وقت ناهارش تموم شده، دلم میخواست همونجا بشینم گریه کنم..... یه شیرکاکائو با کیک گرفتم و نشستم اونو خوردم .... یه دفعه کیفمو نگاه کردم دیدم mp3 پلیرم توی کیفمه، کلی خوشحال شدم گفتم سرمو گرم میکنم با این..... اومدم روشنش کنم دیدم نمیشههههههه، شارژَش تموم شده بود.... کلا روز جالبی بود، شب قبلش هم من اصلا نتونستم بخوابم داشتم از سردرد میمردم، خلاصه به هر بدبختی که بود اون یه ساعت و نیم گذشت و من رفتم سونوگرافی، نسخمو به خانومه نشون دادم (همون خانومه که دو ساعت پیش هم بود) ، خیلی ریلکس گفتش که " من باید بهتون وقت بدم، واسه چهارشنبه میتونید بیاید" منم همینجوری با چشای گرد شده بهش نگاه کردم گفتم " خانوووووم من یه ساعت پیش اینجا بودم یادتون رفت؟؟!!!" گفت آهان الان میرم به دکتر نشون میدم ببینم قبول میکنه با نه... گفتم همکارتون بهشون نشون داده و دکتر قبول کرده که انجام بده، گفت نهههه دکتر صبح با دکتر بعدازظهر فرق میکنه..... ای خداااااا.... گفتم باشه برید بپرسید.... رفت و اومد گفت که دکتر قبول نکرده!!!!!! گفتم خااااانووووووم پس چرا دو ساعت منو علاف کردید اینجا؟؟؟؟ گفت من که بهتون نگفتم بمونید همکارم گفته.... دیگه نمیدونستم باید چکار کنم، سریع یه ماشین گرفتم برگشتم خونه، توی راه به زور جلوی اشکامو گرفته بودم، رسیدم خونه زدم زیرگریه...خوابم میومد، سرم از درد داشت میترکید، کمرم درد گرفته بود از بس نشسته بودم رو صندلی
رفتم رو تخت دراز شدم دستمو روی شکمم گذاشتم، گفتم ایلیا خوبی تو؟ یه دفعه ای خودتو جمع کردی اومدی توی دستم، یعنی کاملا این حرکت رو حس کردم..... خیلییییییی حس خوبی بود، انگار همه خستگیا و ناراحتیام تموم شدن... قشنگترین حسی بود که از اول بارداریم تا حالا داشتم.
3. ارزو و تعیین جنسیت
امروز رفته بودم ارایشگاه، ارزو تا منو دید گفت درست حدس زده بودم یا نه؟ گفتم نه... پسره، بعدش گفت من هنوزم میگم دختره، هی منو نگاه میکرد و میگفت مطمئنم دختر داری تو ( حالا من اصلا تغییری نکردم) ، از یه خانومه هم که همکارش بود پرسید گفت نظر تو چیه؟ اونم گفت دختره ( اخه میدونی عزیزم، هر حدسی که ادم بزنه به احتمال 50 درصد درسته دیگه، حالا اونم خواست شانس خودشو امتحان کنه ، هیچی دیگه به ارزو گفتم دو هفته دیگه دوباره نوبت سونو دارم، اونم اصرار کرد که حتما بهم خبر بده
گفتم به هیچ عنوان دیگه دلم نمیخواد دختر باشه، با اینکه ارزوم بود که بچم دختر باشه
ایلیای من، خیلییییییییی بهت وابسته شدم، تصور اینکه سونو اشتباه کرده باشه میترسوندم.