فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

و باز هم ادامه ماجرای فسقلی...

1390/3/31 11:10
نویسنده : مامان فسقلی
562 بازدید
اشتراک گذاری

خب فرشته کوچولو آماده باش تا بقیشو برات بگم.

هیچی دیگه ما رفتیم مشهد و توی اون سه چهار روزی که مشهد بودیم من بازم همه علائمی که نشون میداد تو میخوای بری رو داشتم. خیلیییییی سفر خوبی بود، واقعا بهش احتیاج داشتم، روز دوشنبه بود که ما برگشتیم تهران، بابایی رفت سرکار و منم گرفتم خوابیدم. (دکتر بهم گفته بود جواب آزمایشت رو دوشنبه بعد از ظهر بیار که ببینم). خودم میخواستم قبل از اینکه برم دکتر یه آزمایش بتای دیگه بدم که ببینم بتا همچنان میره بالا یا پایین اومده، نزدیکای ظهر از خواب بیدار شدم و رفتم آزمایشگاه، به خانومه گفتم اگه میشه جواب آزمایش رو ساعت 2 بهم بدید، گفتش که اگه واسه ساعت 2 میخواستی باید زودتر میومدی الان اگه آزمایش بدی ساعت 8 شب جوابش آماده میشه، هیچی دیگه... من آزمایش دادم و چون جواب اینو نگرفته بودم دیگه نرفتم دکتر، پیش خودم گفتم یه دفعه ای میذارم فردا میرم که هر دو تا رو نشونش بدم، ساعت 8 با کلی دلهره رفتم جواب آزمایش رو بگیرم دیدم بتا شده بالای 500، خیلییییی خوشحال شدم ولی بازم نگران بودم، اون علائم رفتنت هم کم کم داشت قطع میشد.... سه شنبه زنگ زدم که برم پیش دکتر ، منشیش گفت تا شنبه نمیادناراحت، منم که میخواستم خودمو خونسرد نشون بدمقهر دکتر دیگه ای نرفتم ، گفتم منتظر میمونم تا شنبه . هیچی دیگه سعی کردم تا شنبه به هبچی فکر نکنم، شنبه که رفتم پیش دکتر ، آزمایشا رو دید و گفت همه چی خیلی خوب داره پیش میره واسه 8 روز دیگه برات سونو مینویسم که بری قلبش رو هم ببینی....واااااااای باورم نمیشد، یعنی تو موندنی شده بودی، نمیتونم حسمو برات بگم خیلیییییی خوشحال بودم ، از مطب اومدم بیرون و به بابایی زنگ زدم و همه چی رو براش تعریف کردم، حالا باید منتظر میموندیم تا 8 روز دیگه که قلب خوشگلتو ببینیم.

یه کم از ماجرا مونده که دفعه بعد برات مینویسمش......بوووووووس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهراگلی
2 تیر 90 10:57
فسقلی نمی دونی چه مزه ای داره وقتی همه چیز از نظر دکتر ok باشه و مامانی زنگ بزنه به بابایی نگران و براش با صدای بچه گونه بگه. بابایی من حالم خوبه ها. نگران نباشی


خاله جون بعدا باید از بابایی بپرسم چه حسی داشته؟ البته مطمئنم خیلییییییی خوشحال بوده

مامان نگين
28 تیر 90 13:27
معلومه كه ني ني ميخواد پيش مامان باباي مهلبونش بمونه .