فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

دیدن قلب فسقلی...

1390/4/4 12:04
نویسنده : مامان فسقلی
557 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلااااااااام، خوبی فسقلی؟ اول بگم که واسه یازدهم برات وقت سونوی nt گرفتیم، میخوایم دوباره ببینیمت فرشته کوچولووووو

برات تا اونجا گفتم که دکتر واسه 8 روز دیگه سونو نوشت که قلبتو ببینیم، همه این 8 روز رو من توی بیم و امید بودم، یه بار میگفتم هستی و قلب کوچولوت میزنه یه بار به خودم میگفتم  "نه بیخودی به خودت دلخوشی نده"، هزار دفعه هم توی اون 8 روز ای بابایی پرسیدم " یعنی قلبش میزنه؟؟؟" بابایی هم میگفت که همه چی رو بسپار به خدا

روز 1 شنبه شد و قرار شد بریم سونو، من همش به بابایی میگفتم تو برو سر کار من خودم میرم، راستش میخواستم تنها باشم که اگه دکتر خبر خوبی برام نداشت بتونم راحت گریه کنم ولی انگار بابایی دستمو خونده بود که زیر بار نرفت، اون سونوی قبلی که گفتم خانومه انرژِی منفی بود دوست نداشتم بریم، یه جا دیگه هم رفتیم خیلی شلوغ بود گفت فردا بیاید، آخر سر رفتیم ابن سینا.... نوبت گرفتیم و من شوع کردم به آب خوردن ( وای چقدر بدم میاد یه بشکه آب بخورم واسه یه سونو)... خلاصه نوبتمون شد، من تمام بدنم یخ کرده بود توی اون چند ثانیه که تا اتاق سونو رفتم هزاااااااار تا فکر اومد تو سرم... نکنه نباشه ... نکنه مشکل داشته باشه ... نکنه.... نکنه...

مانیتور طوری بود که من راحت نمیتونستم ببینمش واسه همین همش تو چشای دکتر رو نگاه میکردم ببینم ناراحته؟؟؟ تعجب میکنه؟؟؟ .... به مانیتور که خیره میشد من قلبم وایمیساد.....تا بالاخره دکتر به حرف اومد... البته واسه یه خانومی میگفت که اون بنویسه، گفتش که ساک حاملگی دیده شد ..... یه کم خیالم راحت شد، بعد دکتر بهم گفت آب زیاد خوردی برو ...  بعد بیا تا قلبشو ببینیم هیچی دیگه رفتم و برگشتم ، دکتر هم نگاه کرد و گفت ضربان قلبش 167 بار در دقیقه س، قدش 67. سانتیمتره ( قربونت برم هنوز یه سانتیمتر هم نشده بودی) ، از دکتر پرسیدم همه چیز نرماله گفت بلهههههههههههه همه چی نرماله ، گفتم آقای دکتر میشه صدای قلبشو بشنوم؟ گفتش که باید حساسیت دستگاه رو خیلی بالا ببرم که به صلاح نیست، بعد مانیتور رو برگردوند تا قلب خوشگلتو نشونم بده، نمیتونم حسمو برات توضیح بدم، بابایی هم اومد نزدیک مانتیور که قلب کوچولوتو ببینه، خلاصه که همه چی خوب بود

از مطب دکتر هم که بیرون اومدیم  من و بابایی تلفنی همه رو خبر کردیم، بعد از ظهر هم مامان بزرگ ( مامان بابایی) با زهرا جون اومدن خونمون ، واسه فسقلی ما شیرینی اوردن.....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ریحانه
4 تیر 90 12:15
سلام اگه دوست داری به آرامش برسی کتاب ریحانه بهشتیو بگیر و بخون عزیزم اینقدر دلهره و استرس نداشته باش از این به بعد باید خودتو تقویت کنی تا نی نی سالمی داشته باشی


ممنون عزیزم، دارم این کتاب رو
الان خدا رو شکر همه چیز خوبه و من آرامش کامل دارم، ان موقع به خاطر شرایطی که داشتم نگرانیم زیاد بود. بازم ممنون از پیشنهادتون
زهراگلی
4 تیر 90 15:16
خاله قلبون اون قلب توچولوت بره که تند تند میزنه
مرسی خاله جووووووووون

cissy
4 تیر 90 20:20
مبارکه عزیزم به سلامتی

مرسی عزیزم... ممنون

persian mom
5 تیر 90 10:53
اخی عزیزم .. درکت میکنم که چقدر استرس داشتی... خدارو شکر که همه چی رو به راهه.. مواظب نی نی گل باش ش ش ش.. فدا قدشششششششششششششش


مرسیییی، قربونت برم که اینقدر مهربونی تو

مدرسه مامان ها
5 تیر 90 16:30
سلام مامان مهربون
امیدواریم که فرزندی سالم و صالح و خوب برا مامان و باباش باشه.
مدرسه ی مامان ها منتظر نظرات مفید شما هست.


مرسی، یه نگاه کوتاه کردم به وبلاگتون
به نظر خیلی مفید بود
حتما مطالبتون رو دنبال میکنم
مامان نگين
28 تیر 90 13:29
مباركه مصي جونم

مرسی عزیزمممممممممم