فسقلی و سونوی nt
سلاااااام فسقلی جونم، خوبی عزیزدلم؟
با یک هفته تاخیر میخوام ماجرای سونوی nt رو بنویسم.
شنبه پیش ساعت 4 ما برای شما از بیمارستان پارس نوبت سونو گرفته بودیم . اونروز دایی اینا میخواستن برن ، من باهاشون خداحافظی کردم، دوربین و دفترچه و هر چی که لازم بود رو برداشتم و راه افتادم به سمت بیمارستان. قرار بود من از خونه بیام ، بابایی هم مزخصی بگیره بیاد اونجا تا همدیگرو ببینیم.
نزدیکای یه ربع به چهار بود که رسیدم بیمارستان، به بابایی زنگ زدم اونم تقریبا نزدیک بود. .اسه اینکه معطل نشیم من رفتم فرم رو پر کردم ، خانومه هم گفت بشین تا صدات کنم، من که میدونستم به این زودی نوبتم نمیشه رفتم دم در بیمارستان منتظر بابایی شدم ، حدودا 2 دقیقه گذشت که بابایی اومد و با هم رفتیم نشستیم تا صدامون کنن. همش دعا میکردم اجازه بدن که بابایی هم بیاد توی اتاق، از دوستام شنیده بودم که بعضی از دکترا اجازه نمیدن همراه مریض کسی بیاد داخل. میدونی ... بابایی فقط همون سونو اولی تو رو دیده بود که فقط یه قلب کوچولو بودی ، اونموقع هنوز یه سانت هم نشده بودی ولی من وقتی 4 سانتی بودی دیده بودمت. واسه همین خیلی دلم میخواست بابایی بیاد ببیندت. حدود یه ساعت یا بیشتر منتظر شدیم تا صدامون کنن، نمیدونم چرا ولی وقتی نزدیک بود نوبتمون بشه من دست و پام یخ کرده بود، نمیدونم از شوق بود یا از استرس؟!
قبل از اینکه وارد اتاق بشیم به بابایی گفتم " من از دکتر میپرسم ببینم اجازه میده فیلمبرداری کنیم یا نه، اگه اجازه داد شما فیلم بگیر" ولی فسقلی جون وقتی وارد اتاق شدم همه چی یادم رفت، همه چی انگار خیلی سریع اتفاق افتاد، من رو تخت دراز شدم و دکتر شروع کرد به سونو کردن، من میخ مانیتور شده بودم که ببینمت، بعد از چند لحظه تصویرت واضحتر شد....... وای خدایا ، باورم نمیشد این فسقلی ماست؟!! اینقدر ورجه وورجه میکردییییییی... اول که دستاتو تکون دادی ، بعدش شروع کردی به پشتک زدن، قربوووووونت برم که اینقدر پرانرژِی بودی، بعدشم که سکسکه میکردی، آخه فسقلی مگه تو چی خورده بودی که سکسکه میکردی؟!!!! بعدش دکتر با این وسیله ای که باهاش سونو میکنه (نمیدونم اسمش چیه) رو شکم منو میلرزوند که تو پوزیشنتو عوض کنی، تو هم که نه نمیگفتی.... چند بار اینکار رو کرد ...بعدا بابایی گفت که خیلی ناراحت میشده وقتی دکتر اینکار رو میکرده، نگران بوده تو اذیت شی، ولی من فکر میکنم تو تازه خوشتم اومده بود، احتمالا فکر میکردی دارن باهات بازی میکنن، هیچی دیگه حدود 10 یا 15 دقیقه طول کشید، من اصلا دلم نمیخواست تموم شه، دوست داشتم تا یکساعت دیگه نگات کنم ولی نمیشد دیگه، بعدش من رفتم یه آزمایش خون دادم و قرار شد دو هفته بعد جواب آزمایشت بیاد. امیدوارم که همه چی خوب باشه.
از اونروز تا حالا که حدود 8 روز میگذره ما هیچ روزی نیست که چندین بار در مورد تو و شیطنتات حرف نزنیم... چقدر دلم میخواد این چند ماه زودتر بگذره تا بتونم ببینمت فسقلی دوست داشتنی من...