فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

فسقلی و سونوی nt

1390/4/20 15:07
نویسنده : مامان فسقلی
963 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااام فسقلی جونم، خوبی عزیزدلم؟

با یک هفته تاخیر میخوام ماجرای سونوی nt رو بنویسم.

شنبه پیش ساعت 4 ما برای شما از بیمارستان پارس نوبت سونو گرفته بودیم . اونروز دایی اینا میخواستن برن ، من باهاشون خداحافظی کردم، دوربین و دفترچه و هر چی که لازم بود رو برداشتم و راه افتادم به سمت بیمارستان. قرار بود من از خونه بیام ، بابایی هم مزخصی بگیره بیاد اونجا تا همدیگرو ببینیم.

نزدیکای یه ربع به چهار بود که رسیدم بیمارستان، به بابایی زنگ زدم اونم تقریبا نزدیک بود. .اسه اینکه معطل نشیم من رفتم فرم رو پر کردم ، خانومه هم گفت بشین تا صدات کنم، من که میدونستم به این زودی نوبتم نمیشه رفتم دم در بیمارستان منتظر بابایی شدم ، حدودا 2 دقیقه گذشت که بابایی اومد و با هم رفتیم نشستیم تا صدامون کنن. همش دعا میکردم اجازه بدن که بابایی هم بیاد توی اتاق، از دوستام شنیده بودم که بعضی از دکترا اجازه نمیدن همراه مریض کسی بیاد داخل. میدونی ... بابایی فقط همون سونو اولی تو رو دیده بود که فقط یه قلب کوچولو بودی ، اونموقع هنوز یه سانت هم نشده بودی ولی من وقتی 4 سانتی بودی دیده بودمت. واسه همین خیلی دلم میخواست بابایی بیاد ببیندت. حدود یه ساعت یا بیشتر منتظر شدیم تا صدامون کنن، نمیدونم چرا ولی وقتی نزدیک بود نوبتمون بشه من دست و پام یخ کرده بود، نمیدونم از شوق بود یا از استرس؟!

قبل از اینکه وارد اتاق بشیم به بابایی گفتم " من از دکتر میپرسم ببینم اجازه میده فیلمبرداری کنیم یا نه، اگه اجازه داد شما فیلم بگیر" ولی فسقلی جون وقتی وارد اتاق شدم همه چی یادم رفت، همه چی انگار خیلی سریع اتفاق افتاد، من رو تخت دراز شدم و دکتر شروع کرد به سونو کردن، من میخ مانیتور شده بودم که ببینمت، بعد از چند لحظه تصویرت واضحتر شد....... وای خدایا ، باورم نمیشد این فسقلی ماست؟!! اینقدر ورجه وورجه میکردییییییی... اول که دستاتو تکون دادی ، بعدش شروع کردی به پشتک زدن، قربوووووونت برم که اینقدر پرانرژِی بودی، بعدشم که سکسکه میکردی، آخه فسقلی مگه تو چی خورده بودی که سکسکه میکردی؟!!!! بعدش دکتر با این وسیله ای که باهاش سونو میکنه (نمیدونم اسمش چیه) رو شکم منو میلرزوند که تو پوزیشنتو عوض کنی، تو هم که نه نمیگفتی.... چند بار اینکار رو کرد ...بعدا بابایی گفت که خیلی ناراحت میشده وقتی دکتر اینکار رو میکرده، نگران بوده تو اذیت شی، ولی من فکر میکنم تو تازه خوشتم اومده بود، احتمالا فکر میکردی دارن باهات بازی میکنن، هیچی دیگه حدود 10 یا 15 دقیقه طول کشید، من اصلا دلم نمیخواست تموم شه، دوست داشتم تا یکساعت دیگه نگات کنم ولی نمیشد دیگه، بعدش من رفتم یه آزمایش خون دادم و قرار شد دو هفته بعد جواب آزمایشت بیاد. امیدوارم که همه چی خوب باشه.

از اونروز تا حالا که حدود 8 روز میگذره ما هیچ روزی نیست که چندین بار در مورد تو و شیطنتات حرف نزنیم... چقدر دلم میخواد این چند ماه زودتر بگذره تا بتونم ببینمت فسقلی دوست داشتنی من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زهره مامان هلیا
19 تیر 90 18:23
سلام انشاالله همیشه اینجوری شاد و سرحال و پر انرژی باشید

مرسی زهره جون
مامان زينب
20 تیر 90 9:54
واقعا خاطرات شيرينيه
راستس فسقليتون چند هفته شه؟

جنسيت مشخصه؟

سلام عزیزم، اره واقعا شیرینه
فسقلی امروز 13 هفته و 6 روزشه و جنسیتش هم مشخص نیست
ممنون که به ما سر زدید
مامان ابوالفضل
20 تیر 90 12:49
سلاممممممممممم
الهی چه خاطره ی نازی شد
به سلامتی بدنیا بیاد این فسقلیه ما

مرسیییی مامان ابوالفضل جون
ایشالا که به سلامتی این چند روز باقیمانده مهمونی اقا ابوالفضل هم بگذره و زودتر بیاد توی آغوشتون

مریم
20 تیر 90 14:12
سلام.خوبی؟واقعا راست گفتی دیدن نی نی تو سونو خیلی کیف میده.من از آخرین سونوم فیلم گرفتم.
راستی عکسهای سیسمونی مو گذاشتم دوست داشتی بیا ببین

سلام عزیزم، من روزی نیست که به سونوگرافیم فکر نکنم، خیلی حس خوبی بهم میده.
عکسای سیسمونی رو هم دیدم خیلی قشنگ و باسلیقه بود

مامان ریحانه
20 تیر 90 17:38
سلام مامان فسقلی یادم خودم افتادم منم اینجوری بودم خیلی استرس داشتم وقتی میرفتم سونو وای نمیدونی اون روزی که واسه تعیین جنست رفته بودم چه حالی داشتم یادش بخیر روزا چه زود میگذرن عزیزم ایشالا هرچه زودتر نی نیتو در آغوش بگیری

سلام مامان ریحانه جون، این استرسه نمیدونم از کجا اومده بود ولی حس خوبی بود

زهراگلی
22 تیر 90 13:36
سلام غزلک جان. خوبی مامان فسقلی؟
خوش به حال تو و بابای فسقلی که نی نی رو دیدید. من هنوز نتونستم ببینمش. هر بار رفتم سونو نشونم ندادنش که(
چه برسه به بابای نی نی

سلام عزیزم، ما خوبیم ... شما چطورید؟ گل پسر خوبه؟
سخته که! چرا نی نی رو نشونتون ندادن؟؟!!! البته دیگه چیزی نمونده که دیگه خودشو ببینید ان شاا...

somi
28 تیر 90 11:18
میگم مامان فسقل جان

از شواهد و قراین بر میاد که نی نی چندان آروم نیست.. حالا اگر شبیه ما نشه فکر کنم اخلاقش به ما بره ))))))

بچه حالا زاده به خاله های همایشی میره، این ضرب المثل جدیده ههههه

نی نی پشتک وارو زدن خیلی کیف داره دیدنش!! کاشکی زودتر مشخص بشه این یکیم پسره که کلا مارو دیگه تو پارک بانوان راه ندن .. تا اینجا همه پسر دار شدن..

اعلام کن هرکس آرزوی نی نی داره اونم پسر، به همایش ما بپیونده


خاله جون شاید من دختر شدم (:
-----
سمی جون فکر کن اگه نی نی من هم پسر شه چند تا پسر داریم!!!! مهتاب - مرمر- زهراگلی- سارا- نگین - من
اونوقت هر کی پسر دلش میخواد بجای تعیین جنسیت باید دعوتش کنیم بیاد همایش

مامان نگين
28 تیر 90 13:34
خيلي لذت داره وقتي ميبيني كه يه موجود كوچولو تو دلت داره ورجه وورجه ميكنه .

اره نگین خیلیییی خوبه، تو قشنگ حس ما رو میفهمی