یه روز دوست داشتنی...
سلام فسقلی مامان، خوبی عزیزم
نمیدونم چرا امروز نوشتنم نمیاد ولی یه مطلبی هست که باید بنویسمش حتما.
امروز سالگرد عقد من و باباییه، پنجمین سالگرد... ولی امسال فرقش با سالهای قبل اینه که سه نفره شدیم... من و بابایی و گل پسرمون
خیلی این روز رو دوست دارم، بدون اینکه برنامه ریزی کرده باشیم تاریخش خیلی جالب شد پنج پنج هشتاد و پنج.... یادمه وقتی شناسنامه هامونو از محضر گرفتیم تازه متوجه رند بودن تاریخش شدیم.
روزی که من و بابایی با هم عقد کردیم (البته شب بود تقریبا) اول رجب بود و نکته جالبش این بود که پنج شنبه هم بود... این یعنی اینکه من و بابایی توی شب آرزوها با هم عقد کردیم ( اولین شب جمعه ماه رجب رو بهش شب آرزوها میگن)
ما هم تو شب آرزوها به آرزومون رسیدیم.
*** از طرف خودم و تو، امروز رو به بابایی تبریک میگم***
راستی فسقلی یه خبر جدید... وزنت شده 145 گرم ... دیگه واسه خودت مرد شدیا