هفته گذشته
سلام ایلیای مامان، خوبی عزیزدلم؟ میخوام اتفاقای هفته قبل رو برات تعریف کنم
*بالاخره طلسم شکست و من رفتم استخر،خیلی راضی بودم... قبلش یه سری نرمش کردیم بعد هم رفتیم توی آب، اونجا هم یه چند تا حرکت ورزشی بهمون دادن که به نظرم مفید بود... کلا روز خوبی بود، پشیمون شدم که چرا زودتر نرفتم، حالا از این هفته تصمیم دارم مرتب برم.
و اما شیرینکاریای شما
* اول از همه اینکه حرکاتت خیلیییی واضح شده، حرکتای اعتراضی هم داری مثلا به محض اینکه من میشینم پای لپ تاپ، چون یه کم خم میشم بهت برمیخوره و شروع میکنی به وول خوردن، منم متوجه میشم که از این وضعیت راضی نیستی و سریع مدل نشستنمو عوض میکنم.
* سه روز پیش بابایی برای اولین بار تکون خوردنای تو رو متوجه شد،کلی قوی شدیا عزیز دلم.
* روز 5 شنبه رفتیم سونوگرافی، از ساعت 8.5 اونجا بودیم حدودای 11.5 نوبتمون شد ( من فلسفه این نوبت گرفتن رو نفهمیدم، میگن ساعت 8.5 بیاید ولی تا ساعت 11 نوبت نمیدن)، بالاخره نوبتمون شد.... اول من رفتم داخل مطب ، بعدش که خانوم دکتر کارش رو شروع کرد بابایی رو هم صدا زدن، اینم بگم از ساعت 9 تو بیدار بودی و تکون میخوردی ، منم همش میگفتم خدا کنه خسته نشی که موقع سونو خوابت ببره ولی پرانرژی تر از این حرفایی که به این زودیا خسته شی قربونت برم، البته ناگفته نماند منم کلی شکلات خورده بودم که جنابعالی یه وقت هوس خواب به سرت نزنه
داشتم میگفتم، خانوم دکتر کارش رو شروع کرد،تک تک اعضای بدنت رو نشونمون داد ... قلب،کلیه،ستون فقرات، جمجمه ، چشمای خوشگلت و خلاصه همه چی.... و خدا رو شکر گفتش که همه چی نرماله، عزیزدلمی تو، دستاتو کنار صورتت گرفته بودی... انگار که داری از پشت شیشه نگاه میکنی، خانوم دکتر کارش رو میکرد تو هم واسه خودت تکون میخوری و چرخ میزدی، اخراشم که شد خیلی ریلکس اول نیمرخ شدی و بعد پشتت رو کردی بهمون
* راستی سی دی سونوگرافیت رو هم گرفتیم ... تا حالا صد دفعه نیگاش کردیم
*خانوم دکتر هم گفتش که........... تو گل پسری ( مرسی که تغییر جنسیت ندادی)
*فردا هم قراره بریم مسافرت تا جمعه،دایی میاد دنبالمون که ببرتمون، بابایی هم آخر هفته میاد که با هم برگردیم، فکر کنم این دو روزی که پیش بابایی نیستیم حسابی دلش واست تنگ شه... امیدوارم مسافرت به تو هم خوش بگذره ایلیای چشم سیاه