فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

روزای آخر

سلام کوچولو دیگه نمیخوای بیای؟ یعنی اینقدر جات راحته؟؟؟ یکشنبه که دکتر بودیم گفت بعید میدونم زودتر از دو هفته دیگه نی نی به دنیا بیاد حالا فکر کن من همیشه خودم همه کارام دقیقه نوده، دکتر هم که این حزفو زد دیگه بیخیالتر شدم، یه سری کارا هست که هنوز انجام ندادم، رااااااستی الان که داشتم اینو مینوشتم به ذهنم اومد که خودتم شبیه مایی ها!!!! میخوای تا دقیقه نود همونجا بمونی    این روزای آخر همه نگران تنها موندن منن، ولی خودم از همه خونسردترم، نمیدونم چرا یه سر سوزن هم نگران نیستم مادرجون (مامان بزرگ من) هر روز زنگ میزنه ، بنده خدا همش نگرانه، میگه کی نی نی بدنیا میاد منم هر بار توضیح میدم که ...
7 دی 1390

آخرین روزای با هم بودن...

سلام ایلیای من این روزا آخرین روزاییه که مهمون منی دچار یه حس دوگانه شدم، از یه طرف دلم میخواد زودتر این روزا بگذره و بتونم ببینمت ... بغلت کنم ... بهت شیر بدم، از یه طرف دیگه دلم نمیخواد این روزا تموم شه. دلم تنگ میشه واسه همه لحظه هایی که با همیم دلم تنگ میشه واسه وقتایی که با هم حرف میزنیم، البته هر کدوم به روش خودمون، من باهات حرف میزنم و نوازشت میکنم، تو هم با تکون خوردنا و جمع شدنات جوابمو میدی   دلم واسه شبا تنگ میشه... شبایی که توی خواب و بیداری دستمو روی شکمم میذارم و تو...بدون استثنا زیر دستم بالا و پایین میپری، انگار میخوای بهم بگی " من خوبم، راحت بخواب" ، منم با یه لبخند و کلی آرامش دوباره م...
3 دی 1390

ایلیا..

سلام پسرکم... ببخشید اگه اینقدر دیر دارم وبلاگتو آپ میکنم... خیلی تنبل شدم حالا بریم سراغ اتفاقات این چند وقت اخیر                                    * ایلیا = آقای سکسکه اسمت رو گذاشتم آقای سکسکه!!! پرده دیافراگم نینیا از هفته 11 تشکیل میشه، هفته دوازدهم که ما رفتیم واسه سونوی nt ، شما داشتی سکسکه میکردی! یعنی از همون اول از عضو جدیدی که خدا بهت داده بود استفاده کردی... بعد از اون هم چون کوچولو موچولو بودی من متوجه سکسکه هات نمیشدم ولی از زمانی که دیگه حرکاتت محسوس شده روزی نیستش که سکسکه نکنی پسرک فسقلی...
12 آذر 1390

ایلیا در آستانه 9 ماهگی

در درونم برقص ای کودک فردا... برقص و شاد باش دنیایی که تا چندی دیگر بر آن قدم می نهی دنیای پر آشوبی است که تو را یارای تصور کردنش نیست. مادر زمانه تاب قدمهایت را ندارد چه رسد به اینکه با هر ضربه ای که بر بطنش مینوازی او را یک قدم به رویای زیبای مادر شدن نزدیکتر کنی... پس کودکم بنواز... این واپسین ضربه هایت را آنچنان بر پیکرم بنواز که گویی شاید این آخرین احساس مادرانه ام باشد و فردا تو باشی و مادر زمانه و دنیای پر از آشوب.... پس بزن تا بیشتر تو را احساس کنم.   پ.ن : این نوشته رو یکی از مامانی گل دیماهی توی نی نی سایت نوشته بود. ...
12 آذر 1390