فرشته کوچولوفرشته کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

فرشته کوچولوی زندگی ما

هفته گذشته

سلام ایلیای مامان، خوبی عزیزدلم؟ میخوام اتفاقای هفته قبل رو برات تعریف کنم *بالاخره طلسم شکست و من رفتم استخر،خیلی راضی بودم... قبلش یه سری نرمش کردیم بعد هم رفتیم توی آب، اونجا هم یه چند تا حرکت ورزشی بهمون دادن که به نظرم مفید بود...  کلا روز خوبی بود، پشیمون شدم که چرا زودتر نرفتم، حالا از این هفته تصمیم دارم مرتب برم. و اما شیرینکاریای شما * اول از همه اینکه حرکاتت خیلیییی واضح شده، حرکتای اعتراضی هم داری  مثلا به محض اینکه من میشینم پای لپ تاپ، چون یه کم خم میشم بهت برمیخوره و شروع میکنی به وول خوردن، منم متوجه میشم که از این وضعیت راضی نیستی و سریع مدل نشستنمو عوض میکنم. * سه روز پیش بابایی برای اولی...
6 شهريور 1390

...

                                                                                 جان عالم به فدای تو علی...   ...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

1. ایلیا و آب پرتقال قربونت برم عزیز دلم که اینقدر آب پرتقال دوست داری، چند هفته پیش با بابایی و عمو حامد و زهرا جون بیرون رفته بودیم ، من آب پرتقال خوردم.. یه کم که گذشت دیدم شروع کردی تکون تکون خوردن، برام خیلی جالب بود چون قبلش خیلییییی کم تکون میخوردی........ این گذشت تا اینکه پریشب با بابایی رفتیم بیرون و من دوباره آب پرتقال خوردم، یه کم که گذشت دیدم باز یه تکون اساسی خوردی... قربونت برممممممم من که اینقدر خوش سلیقه ای تو ( برعکس من که همش عاشق لواشک و آلوچه و این چیزام)   2. یه حس خیلی قشنگ روز شنبه رفتم بیمارستان پارس جواب آزمایشتو گرفتم، بعدش بیرون یه خرید داشتم انجامش دادم و برگشتم خونه، تصمیم گرفتم برم پی...
24 مرداد 1390

سلام ایلیا

سلام بابایی ، امروز می خوام در مورد انتخاب اسمت بنویسم. چند ماه پیش مامانی پیشنهاد داد که اگر فرزندمون دختر شد اسمش رو مامان انتخاب کنه و اگه پسر شد من. این قرارداد پابرجا بود تا اینکه معلوم شد شما پسر شدی! بعد از مشخص شدن جنسیت شما مامان به من اختیار تام دادن که از بین اسمهای ایلیا (و دیگر هیچ ) یک اسم برای شما انتخاب کنم. من هم که خوشحالم از اینکه هنوز انتخاب اسم بامنه!   بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم اسم ایلیا رو برای شما انتخاب کنم. خوب دیگه تو خونه ما حرف آخر رو من می زنم.   ایلیا: لغت سریانی باشد. نام امیرالمؤمنین علیه السلام است . نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات ...
15 مرداد 1390

یه روز دوست داشتنی...

سلام فسقلی مامان، خوبی عزیزم نمیدونم چرا امروز نوشتنم نمیاد ولی یه مطلبی هست که باید بنویسمش حتما.  امروز سالگرد عقد من و باباییه، پنجمین سالگرد... ولی امسال فرقش با سالهای قبل اینه که سه نفره شدیم... من و بابایی و گل پسرمون خیلی این روز رو دوست دارم، بدون اینکه برنامه ریزی کرده باشیم تاریخش خیلی جالب شد پنج پنج هشتاد و پنج.... یادمه وقتی شناسنامه هامونو از محضر گرفتیم تازه متوجه رند بودن تاریخش شدیم. روزی که من و بابایی با هم عقد کردیم (البته شب بود تقریبا) اول رجب بود و نکته جالبش این بود که پنج شنبه هم بود... این یعنی اینکه من و بابایی توی شب آرزوها با هم عقد کردیم ( اولین شب جمعه ماه رجب رو بهش شب ...
5 مرداد 1390

دختری یا پسر؟؟؟

سلام فسقلی جونم خوبی؟ امروز وارد هفته 16 شدی و ما هنوز نمیدونیم که شما دختری یا پسر، راستش چندین بار وسوسه شدم که برم سونو ولی طاقت اوردم چون دلم نمیخواد با شک و تردید بهم بگن که جنسیت تو چیه. عزیز دلم اخر هفته دیگه میرم سونو ببینم نتیجه چی میشه.  تازگیا امار کسایی که میگن تو پسری داره بالا میره، یه سری رو برات مینویسم:   دختر : من - زهرا جون(خواهر بابایی) - دایی جون- مریم جون (خانوم دایی) - الهه (دخترخاله بابایی) - ارزو (آرایشگر من)    پسر : مامانی من - مامان بابایی - بابای بابایی - عمو حامد ( که با قطعیت میگه تو پسری) - عمه ثریا ( عمه بابایی) - مامان مریم جون - مهتاب جون (دوست نی نی سایتی) - س...
29 تير 1390

هفته پانزدهم زندگی فسقلی

سلام فسقلی جون، امروز هفته چهاردهمت تموم میشه و وارد هفته پونزدهم میشی   کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اكنون طول بدن كودك شما از فرق سر تا پا حدود 10 سانتی متر، و وزن او در حدود 80 گرم است. كودك شما اكنون عملیات دم و بازدم را با مایع آمنیوتیك (به جای هوا) انجام می دهد كه به رشد كیسه های هوا در ریه های او كمك می كند. اكنون اندازه پاهای او بزرگتر از دستهای او شده است، و می تواند همه مفصلها و اعضایش را حركت دهد. این بدان معنی است كه دستهای او بهتر كار می كنند. غده های عرقی به تدریج ظاهر می شوند و با اینكه پلك چشمهای او بسته است، چشمانش می توانند نور را احساس كنند. اگر شما یك نور شدید را به طرف شكم خود بتابانید، احتمالا كو...
21 تير 1390

فسقلی و سونوی nt

سلاااااام فسقلی جونم، خوبی عزیزدلم؟ با یک هفته تاخیر میخوام ماجرای سونوی nt رو بنویسم. شنبه پیش ساعت 4 ما برای شما از بیمارستان پارس نوبت سونو گرفته بودیم . اونروز دایی اینا میخواستن برن ، من باهاشون خداحافظی کردم، دوربین و دفترچه و هر چی که لازم بود رو برداشتم و راه افتادم به سمت بیمارستان. قرار بود من از خونه بیام ، بابایی هم مزخصی بگیره بیاد اونجا تا همدیگرو ببینیم. نزدیکای یه ربع به چهار بود که رسیدم بیمارستان، به بابایی زنگ زدم اونم تقریبا نزدیک بود. .اسه اینکه معطل نشیم من رفتم فرم رو پر کردم ، خانومه هم گفت بشین تا صدات کنم، من که میدونستم به این زودی نوبتم نمیشه رفتم دم در بیمارستان منتظر بابایی شدم ، حدودا 2 ...
20 تير 1390