آخرین روزای با هم بودن...
سلام ایلیای من این روزا آخرین روزاییه که مهمون منی دچار یه حس دوگانه شدم، از یه طرف دلم میخواد زودتر این روزا بگذره و بتونم ببینمت ... بغلت کنم ... بهت شیر بدم، از یه طرف دیگه دلم نمیخواد این روزا تموم شه. دلم تنگ میشه واسه همه لحظه هایی که با همیم دلم تنگ میشه واسه وقتایی که با هم حرف میزنیم، البته هر کدوم به روش خودمون، من باهات حرف میزنم و نوازشت میکنم، تو هم با تکون خوردنا و جمع شدنات جوابمو میدی دلم واسه شبا تنگ میشه... شبایی که توی خواب و بیداری دستمو روی شکمم میذارم و تو...بدون استثنا زیر دستم بالا و پایین میپری، انگار میخوای بهم بگی " من خوبم، راحت بخواب" ، منم با یه لبخند و کلی آرامش دوباره م...
نویسنده :
مامان فسقلی
16:25